پاپیونهای افتاده روی شونههاش ، دلبرندگی تور روی موهاشو خوشحالیای که بعد از سالها توی نگاهش حس میکردم درست تو لحظاتی که چشم در چشم میرقصیدیم.
اما امشب آنچه که از من مقبول افتاد اون لحظاتی بود که به اجبار اما راضی با کفشهای پاشنه بلند و پیراهن ِبلند توی شهر چرخ میزدم و برگهای پاییزی دونه دونه به دنبالهی پیراهنم سنجاق میشدند. حالِ لحظه خوش بود.
درباره این سایت