بعضی‌وقت‌ها واقعا حس میکنم که یک مشت خاکم که از خاکم عشق می‌چکد. شما نمیدانید . من بعضی‌وقت‌ها ـ واقعا ـ حسش میکنم . مثل آب نیست .غلیظ تر است انگار . اما همان قدر شفاف و روشن.
بعضی وقتا که توی خیابان راه میروم میبینم چطور از پاهایم روی زمین میریزد . وقتی در گوش‌ت زمزمه‌ میکنم میبینم که چطور روی گردنت جاری می‌شود . بعضی وقت‌ها که دستانم را دور سینه‌اش حلقه می‌کنم میبینم چطور از آستین‌هایم می‌چکد و آغشته‌ میکند. لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ .اگر مرا دیوانه نخوانید.

 

 

 

 

روایت دوم :

خیلی سال پیش که ـ هنوز ـ عاشق بودم و شعر عربی ترجمه میکردم یک عبارت عجیبی در میان شعر‌های محمود درویش دیدم که گمان کردم تمام قد مرا توصیف کرده . "حوار الحالمین". یعنی گفت و گوی میان خواب زدگان. گنگ مبهم پر رمز و راز .عمیق.و .آشفته .آشفته . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها